شاعر : احمد شاکری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب
سوگـند میخوریم به قـالو بلای عشق سوگندمیخـوریم به بدرالدجایعشق
ما زندهایم زنده بهحال وهوای عشق خانه به دوش و دربهدر کوچههای عشق
تابید نـوررحـمـت حـق؛نور سرمدی
مـســتـیــم بـاز از جـلـوات مـحــمـدی
یک جلوه کرد وبتکده را تارومار کردیک یاعلی که گفت هزاران شکار کرد با غمزهای زمین و زمان را دچار کرد لب تا گشود مـیـکـدهها را خـمار کرد
هـستـیم درلوای توای بتشکنترین
خاکیم زیرپـای توای بت شکـنترین
آوردهانـد تـا که تورا با تـمـام عـشـق باید که سجده کرد به قدرومقامعشق
پا شد هـزار مـرتـبه بر احـترام عشق تازه گرفته رنگ خودش را قوامعشق
تو آمـدیکه رحـمـت بـیحـد بـباردو
نام عــلـی بـه آلمــحــمــد بــبــارد و
در چـارده مـسـیـرتـوییمـقـتـداتـرین تکـیـه به کوه قـامت تو زد ستون دین
ای مـنـتـهـای قـدرت حـق زیرآستـین بر لحـظههای خلـق توپیـوستهآفـرین
دسـتی بکـشکه بـازدلـم مـبـتـلاشود
یک دم بزنکه خاک دلـم کـیـمیاشود
دسـتـی بـکـش بهروی سرما نـدارها عالـیـجـنـاباینهـمه شـبزنـدهدارها
بــرهـم زدی بـسـاط دل بـیقــرارهــا جمعـنـد دور روی تو امـشب نگـارها
خورشید و ماه معـتکـف بر جـمال تو
ریـزهخـوریم بـرسـرخـوان بـلال تو
شیعه که جام مستیتان را به لب گرفت حالا بساط نوکریش روزو شب گرفت
شایسته بودشیعه ازاینجا لقـب گرفت تو آمدی ومذهب مایک نسب گرفت
تا زنــدهایــم، عــاشـق آل مـحــمـدیــم
مـا بــنــدگـان صــادق آل مـحـمــدیــم
آقام شد که نوکـریم رنگ و بو گرفت نوکـر شـدم که زنـدگـیـم آبـروگـرفت
من هرچه داشتم همه چشمان اوگرفت شکر خدا که دعای دلم موبه موگرفت
میخـواستم گـدای تو باشم فقـط همین
ایکاش من برای تو باشم فقـط هـمین